سیویکم اکتبر سالمرگ لویی ماسینیون شرقشناس و اسلامشناس معاصر فرانسوی است. از مشهورترین پژوهشهای این دانشمند معاصر که تأثیر عمیقی بر خوانش غرب از اسلام گذارد، یکی «قوس زندگی منصور حلاج» است که به سیر زندگی، افکار و علایق منصور حلاج پرداخته، نقطهنظرات بزرگان عرفان همچون عطار را در خصوص حلاج بهتفصیل مورد بحث و پژوهش قرار داده است. علاوه بر آنچه گذشت، از ماسینیون آثار دیگری چون «چهار متن منتشرنشده از زندگی حلاج»، «اخبار حلاج» و «سلمان پاک» به چاپ رسیده است. بدین مناسب با بهمن نامورمطلق دانشیار گروه زبانوادبیات فرانسه و لاتین دانشگاه شهید بهشتی گفتوگویی انجام شده است. «پیش متنیت»، «سفرنگاره»، «ادبیات تطبیقی»، «درآمدی بر اسطورهشناسی» و نظایر آن، از جمله آثار این مؤلف پرکار است.
*********
لطفاً در آغاز بفرمایید اسلامشناسی فرانسوی چه ویژگیهایی دارد و تفاوت آن با گونههای انگلیسی یا آلمانی چیست؟
اسلامشناسی در اروپا و سپس در آمریکا، بخشی از جریان کلی شرقشناسی است؛ جریانی که از قرن شانزدهم آغاز شد و در پیوندی تنگاتنگ با استعمار به اوج رسید. کشورهای استعماری هزینههای هنگفتی صرف کردند تا بتوانند شرق و بهویژه جهان اسلام را بهخوبی بشناسند، زیرا این شناخت ابزاری برای تسلط بیشتر بود. آنان میخواستند با درک دقیقتر جوامع شرقی، میان فرقهها و گروههای مختلف اسلامی اختلاف ایجاد کنند تا سلطه خود را پایدارتر سازند. البته این بدان معنا نیست که همه شرقشناسان مزدور استعمار بودند یا همه پژوهشهایشان صرفاً با نیت استعماری انجام میشد؛ اما بخش مهمی از این جریان در خدمت سیاستهای استعماری قرار داشت. امروزه، با گذشت چند قرن، خود شرقشناسان نیز به این پیوند اذعان دارند.
اسلامشناسی در میان شاخههای شرقشناسی جایگاه ویژهای یافت، زیرا جمعیت مسلمانان بسیار گسترده بود، مسلمانان در همسایگی اروپا میزیستند، و اروپا تجربه تاریخی جنگهای صلیبی را در حافظه خود داشت. بنابراین، شناخت اسلام برای اروپاییان اهمیتی مضاعف پیدا کرد و کشورهای مختلف اروپایی، هر یک به تناسب توان مالی، نظامی و علمی خود، به تحقیق در این زمینه پرداختند. فرانسویها بهسبب ارتباط نزدیک با شمال آفریقا که مستعمره آنان بود شناخت عمیقتری از بخشی از جهان اسلام بهدست آوردند. در مقابل، انگلیسیها بیشتر در غرب آسیا و مناطق چون سوریه، عراق و عربستان نفوذ داشتند. در این میان، سنت اسلامشناسی فرانسوی با پشتوانهای علمی و فلسفی متمایز رشد کرد و افرادی چون لویی ماسینیون از دل آن برخاستند.
به لویی ماسینیون اشاره کردید. جایگاه او در سنت اسلامشناسی چیست؟
ماسینیون در میان اسلامشناسان فرانسوی جایگاهی بیبدیل دارد. او مسیحی کاتولیک و در عینحال پدر روحانی بود، اما با نگاه معنوی و آزادیخواهانه به اسلام نزدیک شد. حتی در جریان مبارزات استقلال الجزایر، از مردم الجزایر حمایت کرد و بههمین سبب مدتی زندانی شد. همین ویژگی نشان میدهد که او انسانی آزادیخواه بود و رویکردش به اسلام صرفاً آکادمیک یا سیاسی نبود. در سفرهایی که به ایران داشت، دیدار با اندیشمندان و روشنفکران ایرانی یکی از سنتهای همیشگی او بود. این دیدارها حتی زمانی ادامه داشت که برخی از این اندیشمندان در زندان حکومت پهلوی بودند.
بنابراین، رابطه ما با مستشرقان و اسلامشناسانی مانند ماسینیون باید رابطهای دوگانه و آگاهانه باشد. از یکسو باید با احتیاط با آنان برخورد کرد، چون همواره این پرسش مطرح است که چرا یک روحانی مسیحی باید درباره اسلام چنین جدی تحقیق کند و چه نهادهایی از این پژوهشها حمایت مالی میکنند؟ اما از سوی دیگر نباید از ارزش علمی کارهای آنان غافل شد.
تحقیقات مستشرقان برای ما نیز فرصتهایی ایجاد کرد، زیرا آنان در نظامهای آموزشی پیشرفته کار میکردند و روش تحقیق علمی را بهخوبی میشناختند. در واقع، نخستین پژوهشهای جدی درباره اسلام در قالب آکادمیک مدرن، توسط همین مستشرقان انجام شد. شاگردان ایرانیِ آنها بعدها توانستند پژوهشهایی عمیق در حوزههای خود انجام دهند که پیش از آن سابقه نداشت. برای مثال، ماسینیون درباره حلاج پژوهشی انجام داد که هنوز هم بینظیر است؛ نه پیش از او و نه پس از او کاری با آن عمق صورت نگرفته است. او درباره دیگر چهرههای عرفانی نیز تحقیق کرد و الهامبخش پژوهشگران مسلمان و ایرانی شد. این جریان پژوهشی موجب پرورش نسلی از محققان ایرانی گردید که توانستند در مورد آثار و شخصیتهای بومی خود تحقیق کنند.
شما به «نسل ماسینیون» و نقش او در پیوندهای علمی ایران و اروپا اشاره کردید. این ارتباط چگونه ادامه یافت و چرا بعداً گسسته شد؟
پس از انقلاب اسلامی، نگاه جامعه ما به مستشرقان تغییر کرد. احتیاط جای خود را به تردید و بیاعتمادی داد و بسیاری از پژوهشگران خارجی از ایران رفتند. در نتیجه، خلأیی پژوهشی در کشور پدید آمد. من خود چند تن از این محققان را میشناختم؛ مثلاً موسیقیشناس فرانسوی، موسیو ژانویه، که درباره موسیقی ایرانی تحقیق ارزشمندی انجام میداد، اما بهدلیل نبود حمایت و برخی فشارها، ایران را ترک کرد. بدینترتیب، نسلی که از ماسینیون آغاز شده و با هانری کربن به اوج رسیده بود، ناگهان منقطع شد. با قطع این ارتباط، جریان ایرانشناسی در خارج نیز آسیب دید. پیشتر، پژوهشگران غربی در کاوشهای تاریخی و باستانشناسی ایران مشارکت میکردند و سپس با انتشار کتاب و مقاله، چهرهای فرهنگی و علمی از ایران به جهان معرفی میکردند. اما پس از قطع این ارتباطها، تصویر ایران در جهان تغییر یافت؛ از ایران فرهنگی و علمی به ایرانی سیاسی و نظامی. این تغییر تصویر، تبعات فرهنگی، امنیتی و اقتصادی گستردهای برای ما داشت. متأسفانه برخی مسئولان، بهجای درک اهمیت این روابط علمی، از سر ترس یا ناآگاهی، زمینه گسست آن را فراهم کردند. در حالیکه میتوانستیم با رویکردی هوشمندانه، ضمن مراقبت و احتیاط، از ظرفیت این پژوهشها در مسیر شناخت متقابل بهره بگیریم.
به تحقیقات ماسینیون درباره عرفان اشاره کردید. کمی بیشتر درباره فعالیتهای او در این حوزه توضیح دهید.
ماسینیون توجهی جدی و عمیق به عرفان داشت. در واقع، سلسلهمراتب علاقه او چنین بود: نخست اسلام، سپس ایران، و پس از آن عرفان. مهمترین کار او درباره حسینبن منصورحلاج است؛ اثری که پیشتر هم گفتم از نظر جامعیت و عمق بینظیر است. اما پژوهشهای ماسینیون به حلاج محدود نمیشود. او درباره سهروردی، ملاصدرا و حتی برخی چهرههای کمتر شناختهشده چون باقری شیرازی نیز تحقیق کرده بود. نکته جالب این است که ماسینیون در یکی از دیدارهایش با هانری کربن، کتاب «حکمتالاشراق» سهروردی را به او معرفی میکند. کربن تا پیش از آن هیچ آشنایی جدی با فلسفه اسلامی و ایرانی نداشت، اما همین دیدار زندگی فکری او را تغییر داد.
کربن که پیشتر نخستین مترجم آثار هایدگر به زبان فرانسه بود و با پدیدارشناسی و فلسفه معاصر آشنایی عمیقی داشت، با شناخت سهروردی افق تازهای پیش روی خود دید. او بعدها اذعان کرد که همان دیدار با ماسینیون و مطالعه «حکمتالاشراق» سرنوشت فکریاش را عوض کرد. از آن پس، کربن مسیر خود را از فلسفه غربی به سوی حکمت ایرانی و معنویت شرقی تغییر داد؛ و این تغییر، بیتردید حاصل هدایت ماسینیون بود. بنابراین، ماسینیون نهفقط با آثارش بلکه با تأثیر شخصیاش بر دیگران، جریانساز بود. او از آن دسته اندیشمندانی بود که میتوانست تنها با یک ملاقات، مسیر فکری انسانها را دگرگون کند. چون خودش اهل مراقبه، معنویت و تربیت درونی بود، تأثیرش بر مخاطبان صرفاً فکری یا نظری نبود، بلکه عمیق و وجودی بود.
این تأثیر را در مورد علی شریعتی هم میتوان دید؟
بله، دقیقاً. علی شریعتی از شاگردان غیرمستقیم ماسینیون بود. او در دوران تحصیل در فرانسه، بهشدت از استادش متأثر شد. بخشی از نگاه خاص شریعتی به اسلام، بهویژه در آثارش درباره حضرت فاطمه زهرا (س)، ریشه در همین تأثیر دارد. ماسینیون و شاگردانش، از جمله کربن، در پی یافتن کهنالگوی زنانهای در سنت اسلامی بودند که بتواند معادل مفهومی از «سوفیا» در مسیحیت عرفانی باشد. آنان این کهنالگو را در شخصیت حضرت فاطمه (س) یافتند و بر این باور بودند که او نماد «آنیمای مثبت» در جهان اسلام است؛ یعنی چهرهای که میتواند تجلی عقل الهی و عشق قدسی باشد. شریعتی نیز در ادامه این مسیر، با الهام از استادش، تفسیری عمیق و تازه از حضرت فاطمه ارائه کرد. این پیوند فکری میان ماسینیون، کربن و شریعتی، نمونه روشنی از انتقال معنویت و تفکر میان شرق و غرب است که نه بر پایه استعمار، بلکه بر اساس گفتوگو و جستوجوی مشترک معنوی شکل گرفت.
به نظر شما مهمترین ویژگی روششناختی ماسینیون چه بود؟
او پژوهشگری خلاق و نوآور بود و موضوعاتی را انتخاب میکرد که دیگران کمتر به آنها توجه داشتند. آثارش مصنوعی یا سطحی نبود، بلکه نشانهشناختی عمیق از اسلام و جهان معنویت شرقی بود. نکته دیگر این است که شناخت ماسینیون صرفاً کتابخانهای نبود؛ شناختی میدانی و تجربی داشت. او با جوامع اسلامی زیست، سفر کرد، با علما و صوفیان دیدار داشت، و از نزدیک با زندگی دینی مسلمانان آشنا شد. همین تجربه زیسته سبب میشد نگاهش انسانیتر و عمیقتر از بسیاری از شرقشناسان همعصرش باشد.
ماسینیون همچنین دغدغه گفتوگوی میان ادیان را داشت. او از جنگها و رقابتهای مذهبی چه در غرب میان مسیحیان و چه در جهان اسلام میان شیعه و سنی عمیقاً رنج میبرد. آرزویش این بود که معنویت بتواند جایگزین خصومتهای دینی شود. بسیاری از پژوهشهای پایانی عمرش درباره همین موضوع بود، اینکه چگونه میتوان به رقابتهای تاریخی میان ادیان پایان داد و صلحی معنوی در جهان برقرار کرد. متأسفانه عمرش اجازه نداد که پروژه فکریاش را کامل کند، اما هدف او در دستیابی به صلح عمیق معنوی میان ادیان همچنان الهامبخش است.
به نقش چنین پژوهشهایی در دیپلماسی علمی ایران اشاره کردید.
ما باید قدر کسانی را بدانیم که با نیت مثبت درباره ایران و اسلام تحقیق کردهاند؛ افرادی مانند لویی ماسینیون، هانری کربن و دیگران. اینان با پژوهشهایشان خدماتی بزرگ به معرفی فرهنگی ما کردهاند. وظیفه ماست که از آنان یاد کنیم، از زحماتشان قدردانی نماییم و زمینه را برای ادامه چنین ارتباطاتی فراهم سازیم. متأسفانه ما اغلب این فرصتهای طلایی را از دست میدهیم. برخی مسئولان ما آیندهنگر نیستند و نمیدانند با حذف یا بیتوجهی به این ارتباطات علمی، در واقع پیوندهای فرهنگیمان با جهان را کمرنگ میکنیم. نتیجهاش چیزی جز انزوای علمی و فرهنگی نیست. علم و فرهنگ در انزوا میمیرند؛ مرز نمیشناسند. این سیاست است که مرز میکشد، نه علم. انسانها از طریق گفتوگو و تبادلنظر رشد میکنند. اگر این ارتباطات علمی و فرهنگی را زنده نگاه داریم، از وضعیت تهدید و سوءتفاهم بیرون میآییم و وارد مرحلهای از پیوند، پیشرفت و درک متقابل میشویم.
رضا دستجردی
منبع: ایبنا