میراث مکتوب- کتاب «ایران کجاست، ایرانی کیست» در سلسله سخنرانیهای ایرانشناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران معرفی و بررسی شد. در این نشست که سهشنبه ۱۵ مهر در تالار استاد عباس اقبال آشتیانی برگزار شد، سید محمد بهشتی، رئیس اسبق سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، الناز نجفی و بهنام ابوترابیان حضور داشتند و درباره این کتاب بحث و گفتوگو کردند. زاگرس زند نیز مدیریت جلسه را بر عهده داشت.
کتاب «ایران کجاست، ایرانی کیست» درباره هویت ملی ایرانیان و مفهوم ایران بهعنوان یک سرزمین و فرهنگ است. سید محمد بهشتی در این اثر به بررسی مسائل تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی ایران میپردازد و تلاش میکند مفهوم «ایران» و «ایرانی بودن» را در بسترهای مختلف واکاوی کند. کتاب به پرسشهایی مانند اینکه ایران به چه معناست، مرزهای ایران چگونه تعریف میشود و چه ویژگیهایی ایرانی بودن را شکل میدهد، پاسخ میدهد. همچنین به نقش تاریخ، زبان، دین و فرهنگ در شکلگیری هویت ایرانی توجه دارد. مولفان نشان میدهند که ایران فقط یک مرز سیاسی نیست، بلکه یک مفهوم تاریخی و فرهنگی است که در طول هزاران سال شکل گرفته. مرزهای ایران سیاسیاند، اما هویت ایرانی فراتر از مرزهاست.
ساز تمدن ما کوکش به هم ریخته است
در ابتدا زاگرس زند، پژوهشگر تاریخ و ایرانشناس با اشاره به اینکه چگونه شهرهای ایران شکل گرفتهاند سخنانش را آغاز کرد و گفت: چگونه میشود از ایران دفاع کرد اما چهره متعصبی هم نداشت و ریشهای و بنیادی از ایران دفاع کرد. نگاه انتقادی به شرقشناسی و سفرنامهها نیز مسالهای است که باید پاسخ قابل اعتنایی داشته باشد اعتماد به فرهنگ ایرانی حاصل آزمونهای نیاکان و خرد تاریخی و تمدنی است. دغدغه آب همواره همراه ایرانیان بوده و قنات برایش مهم بوده است. همچنین با اتحاد و همبستگی میتوان از هویت ایرانی دفاع کرد.
او به دیدگاه سید محمد بهشتی نیز پرداخت و گفت: دریچه نگاه بهشتی به ایران فرهنگی است. ممکن است بسیاری ایران را از دریچه اندیشه سیاسی ببینند مثل زندهیاد سید جواد طباطبایی و برخی نیز نگاه شاهنامهای به ایران داشته باشند یا با نگاه تاریخی به ایران بنگرند. منظر بهشتی فرهنگی است و در فرهنگ ما امکان بالقوه برای مشکلات و معضلات وجود دارد. ساز تمدن ما کوکش به هم ریخته است و این اختلالی که در ایران داریم برای ناکوکی ماست.
چرا ما روی خوش مدرنیزاسیون را بعد از یک سده ندیدیم؟
سپس سید محمد بهشتی گفت: زمانی که رئیس سازمان میراث فرهنگی شدم سالها ایران را گشته بودم و فکر میکردم کشورم را خوب میشناسم. اما به سرعت دریافتم هنوز هیچ نمیدانم. برای همین وقتی کارشناسان رشتههای مختلف برای امور جاری نزد من میآمدند من از این فرصت بهره میبردم و این جلسهها را برای خودم به کلاس درس تبدیل میکردم و از هرکدام چیزی درباره ایران میآموختم. شاید در عالم حرفهای و رقابتی باستانشناسان تمایلی به در میان گذاشتن دستاوردهای خود با همدیگر نداشته باشند اما از آنجا که من همواره گوشی شنوا و اشتیاق زیادی برای آموختن درس از ایشان داشتم، آنها از توضیح کشفیات خود برایم لذت میبردند. شاید به همین دلیل از پس دو دهه که از سازمان میراث فرهنگی بیرون آمدهام هنوز با من تماس میگیرند و از یافتههای خود میگویند.
وی ادامه داد: پس از آنکه از سازمان میراث فرهنگی بیرون انداخته شدم کوشیدم آموختههایم را در دانشگاه به دیگران انتقال دهم. در کلاسهایی که در دانشگاه شهید بهشتی داشتم تصاویری به دانشجویان نشان میدادم که به (Magic eye) «مجیک آی» مشهور است. تصاویری مثل طرح پارچههای شلوغ و درهم که اگر به آنها خیره شوید ناگهان تصویر سهبعدی مثلاً یک آهو را میبینید. یعنی در میان انبوهی از اطلاعات آشفته میتوان به چیزی واحد رسید. به نظرم به فرهنگ ایرانی هم میبایست این طور نگاه کرد.
وی افزود: تا زمانی که فرهنگ ایرانی را نشناسیم گویی نسبت به این سرزمین در تاریکی واقع شدهایم و سرگردان و گمگشته هستیم. ۱۰۰ سال است که به دلیل همین شناخت در تاریکی حتی نیات خیر و اعمال نیک ما برای عمران و آبادی کشور به سعادتمندی ما منجر نشده است. چرا ما روی خوش مدرنیزاسیون را بعد از یک سده ندیدیم؟ چون هیچگاه نپرسیدیم که این سرزمین کجاست.
رئیس اسبق سازمان میراث فرهنگی و گردشگری گفت: ۱۰ هزار سال است که در ایران راه ساخته میشود. همه هم میدانیم راه خوب راهی است که کوتاه، امن و هموار باشد. خندهدار نیست راههایی که در این صد سال ساختهایم کمتر از راههای تاریخی امن و هموار و کوتاه بودهاند. چون نخواستیم در روشنایی ایران را بشناسیم. همه مشکلات کشاورزی، پزشکی، مدیریت آب و… برای این است که ایرانشناسی در این مفهوم وجود ندارد.
وی افزود: جلد دوم این کتاب تفصیل بحثهایی است که در جلد نخست «ایران کجاست، ایرانی کیست» درباره طبع پرستار و سرزمین ایران مطرح شد. جلد سوم نیز به حال و آینده ایران میپردازد. اینکه نباید احوالاتی که متغیر است را با کیستی که متغیر نیست، اشتباده بگیریم. بسیاری از کتابهایی که از خلق و خوی ایرانیان نوشتهاند درباره این است که احوال جامعه ایرانی چه روندی را طی میکند، و نه درباره کیستی آنها. وی در پایان سخنانش بر این نکته تاکید کرد که افق جامعه ایران روشن است.
بداهتی که در ذهن ما دربارۀ ویژگیهای منفی ایرانیان بود
سپس الناز نجفی، پژوهشگر و نویسنده به تجربه درسی که با سید محمد بهشتی داشت اشاره کرد و گفت: ۱۸ سال پیش دانشجوی رشته مطالعات ایران شده بودم که رشتهای تازهتأسیس در نظام آموزشی بود و ما دانشجوی دوره سوم این رشته بودیم. در هفته اول مهرماه در نخستین جلسۀ کلاس «تاریخ فرهنگی ایران» که استادش آقای بهشتی بود شرکت کردم. طعمی که آن روز و در آن کلاس چشیدم چیزی بود که پیش از آن تجربه نکرده بودم.
وی ادامه داد: در جلسه نخست کلاس، مهندس بهشتی نقشهای از ایران به دیوار آویختند و مدتی دربارۀ چیزهایی صحبت کردند که در آن نقشه بود ولی تا پیش از آن متوجهش نشده بودیم. چیزی از جنس «کجایی ایران». سپس ما را دعوت به دیدن تصاویر مجیک آی کردند؛ مجیک آی استعاره است برای این واقعیت که درون یک تصویر به ظاهر مغشوش و بیمعنی کلیتی منسجم و معنیدار وجود دارد و این به نحوۀ دید و دریافت ما بستگی دارد که آن تصویر مغشوش و بیمعنی را ببینیم یا آن کلیت واضح و معنیدار را. دیدن این کلیت بهسادگی میسر نمیشود و بسیار هم گریزپاست. یعنی به محض اینکه دیدمان تغییر کند این کلیت ناگهان از دست میرود.
نجفی گفت: در همان جلسات اول استاد دربارۀ ویژگیهای ایرانیها سؤال کرد و ما هم دانشجویان جوانی بودیم که به همه چیز نقد داشتیم و بهسرعت فهرست بلندبالایی از صفات منفی ایرانیها را ردیف کردیم و ایشان هر جلسه مثلاً با نمایش یک فیلم و صحبت دربارۀ آن، بداهتی که در ذهن ما دربارۀ ویژگیهای منفی ایرانیان بود را درهم میشکستند. مثلاً فیلم «آفساید» جعفر پناهی بهانهای شد برای اینکه در این دیدگاه که ایرانیها «قانونگریزند» تردید کنیم. در این جلسهها پنداری تاریخ برای ما زنده میشد و ما به دریافتی از کیستی خودمان که تاریخی است میرسیدیم.
وی ادامه داد: پس از دوران دانشجویی موقعیتی پیش آمد که به بهانه تدوین سند گردشگری فرهنگی در ایران با آقای مهندس بهشتی همکار شدیم و ادامۀ آن همکاری تدوین مجموعهای تحت عنوان منظر فرهنگی ایران است که جلد نخست آن با عنوان «ایران کجاست، ایرانی کیست» سال ۱۴۰۱ منتشر شد.
این استاد دانشگاه افزود: آنچه دیدگاه آقای مهندس و بهتبع آن کلاس ایشان را خاص میکرد تمرین دیدن آن کلیت از ورای اجزاء بود. در حالیکه ما در نظام آموزشیای تحصیل کرده بودیم که بر جزءنگری تمرکز داشت. اگر بخواهم مثالی بزنم «حکایت فیل در تاریکی» از مثنوی معنوی است. اتفاقی که در تاریکی و با تکیه بر حس لامسه میافتد استعاره نظام آموزشی است؛ گزارشهایی که مبتنی بر حس لامسه و از تاریکی به دست ما میرسد البته بسیار دقیق است ولی به خودی خود کافی نیست و عاقبت به ما نمیگوید که با چه کلیتی مواجه هستیم. یعنی از درک خود فیل قاصر است. اما بینش آقای بهشتی مثل روشن کردن چراغ بود که دستآخر بر ما روشن میشد موجودیتی که با آن مواجهیم فیل است. به همین ترتیب نظام آموزشی در رشتههای مختلف متمرکز بر مظاهر فرهنگ ایرانی از جمله معماری و ادبیات و … است اما کسی دربارۀ خودِ فرهنگ یعنی آن کلیتی که این مظاهر به آن اختصاص دارد چیزی نمیگوید؛ این چیزی بوده که ما در معیت استاد در این سالها تمرین کردیم.
اسب حیوان نجیبی که در تمام تاریخ ما سهم داشت
سپس بهنام ابوترابیان، پژوهشگر و نویسنده در توضیح روند نوشته شدن کتاب گفت: ما در ابتدا سه فرد متفرق بودیم و هر کسی با تجربیات خود. به مرور در هم ذوب شدیم تا با هم به صلح رسیدیم. ما از پس ۱۸ سال یاد گرفتیم چگونه با هم تعامل کنیم. مثلاً سید محمد بهشتی چندان اهل نوشتن نیست بلکه در بحث و گفتوگو بسیار خوب میاندیشد و نکتههای جذاب و مهمی را مطرح میکند. ما میکوشیدیم این موارد را در قالب نوشتار به دام اندازیم و کامل کنیم. این کتاب حاصل تعامل طولانی و چندین و چند باره ما با هم و با محتوای بحثهای آقای بهشتی بود. به کسانی که قصد خواندن آن را دارند هم توصیه میکنم مطالعه آن را فرایندی و زمانبر و چندباره فرض کنند نه کتابی که با یک بار خواندنش همه رازهای خود را فاش میکند؛ چون هنوز هم خود ما با مطالعه دوباره آن دچار مکاشفات جدید میشویم.
اما خود ما با تدوین این مجموعه سلوکی را طی کردیم. اگر بخواهم در یک عبارت آن را بیان کنم میگویم: اعتماد به نفس فرهنگی را فرا گرفتیم. شاید بگویید اعتماد به نفس به خودشیفتگی یا سوگیری یا خطای شناختی منجر میشود اما اگر شناخت همهجانبه و چندبعدی و در روشنایی باشد چنین نخواهد شد بلکه به خودآگاهی تبدیل میشود.
وی سپس به عنوان مثال به «اسپریس» تهران اشاره کرد و گفت: در گذشته نه چندان دور در تقاطع بلوار کشاورز و کارگر که امروزه پارک لاله واقع شده میدان اسب دوانی پایتخت بود؛ یعنی تا همین شصت و چند سال پیش اسب در زندگی شهری ما حضور داشت. حیوان نجیبی که در تمام تاریخ ما وجودی نازنین و در همه عرصهها سهم داشت؛ از همراهی اسب سیاوش در گذار از آتش تا مشارکت گلرنگ فریدون یا رخش رستم در حماسهها. چه شد که امروزه اسب چنین از صحنه زندگی ما و عرصه شهر محو شد؟. ما با این میراث و عموم داشتههای فرهنگی خود چه کردیم؟ چرا همه آنچه در گذشته بود را به فراموشی سپردیم. شاید بگوییم مدرن شدهایم. اما این بهانهای است برای عدم اعتماد بنفس فرهنگی. ژاپنیها صد مرتبه بیشتر از ما مدرن شدهاند اما گذشته خود را فراموش نکردند. مدرن شدن نه ترسناک است و نه به معنی کس دیگری شدن که بخواهیم بابت آن همه چیز را دور بریزیم. ما امروزه درگیر متغیرها شدهایم و امر ثابت از بین رفته است.
تنوع فرهنگی در ایران همگراست
سپس در پایان نشست، بهشتی در پاسخ به پرسشی که میگفت به چه چیز آینده امیدوارید، به طرح بحثی مجمل پرداخت و گفت: در یکی دو دهه اخیر نامدنیت جای خود را به مدنیت پس داده. در سال ۱۳۷۶ در تهران ۷ کافی شاپ وجود داشت اما امروزه نزدیک به ۷ هزار کافی شاپ هست. نه فقط در پایتخت؛ در قم، زاهدان و همه شهرهای ایران. این یعنی معاشرت بیرون از خانه شکل جدی و گستردهای پیدا کرده است و در زیر پوست شهر تعاملی گسترده و جدی در مقیاسی متکثر و متنوع و پذیرا شکل میگیرد.
وی در پاسخ به سوالی درباره نسبت اقوام و زبانهای مختلف در کشور گفت: ایران کشوری است که نسبت به وسعتش بیشترین تنوع فرهنگی جهان را دارد. در ایران بین ۲۰ تا ۶۰ زبان و حدود ۷۰ هزار گویش داریم. اما تنوع فرهنگی در ایران منشا درون سرزمینی دارد و همه این تنوع پیرامون فلات ایران شکل گرفتهاند. بلوچها و کردها و آذریها و … در این سرزمین بلوچ و کرد و آذری شدند که رد آنها را نه در کتب تاریخی که در منابع اسطورهای و باستانشناختی پیدا کرد. به عبارت دیگر تنوع فرهنگی در ایران همگراست و هرکس که آنرا مخل وحدت ملی دریابد نه تنوع فرهنگی را میشناسد و نه وحدت ملی را درک میکند. برای این درک و شناخت باید به انداموارگی تنوع فرهنگی در قالب پیکره منسجم و یکپارچه ایرانی توجه داشت.
منبع: ایبنا