میراث مکتوب- عبدالحسین زرینکوب در سپهر علمی و فرهنگی ایران نه صرفاً یک ادیب یا مورخ، بلکه اندیشمندی بود که توانست تاریخ و ادبیات را در نسبت با هویت ملی و فرهنگ محلی بازخوانی کند. آنچه او را از بسیاری همنسلانش متمایز میکند، شیوهای است که در آن هم وفاداری به سند و روش علمی بهچشم میخورد و هم حساسیت نسبت به روح فرهنگ ایرانی و تجربههای زیسته مردمان این سرزمین. زندگی او از همان آغاز، محل تلاقی سنتهای آموزشی بومی و افقهای مدرن غربی بود: کودک بروجردی که قرآن و صرف و نحو میآموخت و همزمان خودآموزانه به زبان فرانسه و انگلیسی دست میبرد، بعدها توانست پلی بزند میان تاریخنگاری سنتی و رویکرد علمی نوین. در واقع، آنچه بهظاهر دو مسیر متفاوت مینمود یعنی مکتب و حوزه از یک سو و زبانهای اروپایی و دانشگاه تهران از سوی دیگر در ذهن و روش او به ترکیبی خلاق بدل شد و همین ترکیب، راز موفقیت پژوهشهای بعدی او بود.
زرینکوب برخلاف بسیاری از نویسندگان و مورخان که بیشتر به بازگویی وقایع بسنده میکردند، مسئلهمحور مینوشت. برای او تاریخ و ادبیات، انباشتی از اطلاعات نبود، بلکه بستری برای پاسخ به پرسشهای بنیادین درباره هویت، استمرار فرهنگی و نسبت ایران با جهان اسلام بود. این نگاه مسئلهمحور سبب شد که آثارش حتی پس از گذشت دههها همچنان زنده بمانند و در مناقشات علمی و فرهنگی مورد رجوع قرار گیرند. او وقتی «دو قرن سکوت» را نوشت، در واقع دغدغهاش صرفاً ثبت وقایع نبود، بلکه میخواست به پرسشی اساسی پاسخ دهد: ایرانیان در نخستین سدههای پس از فتح عرب چگونه توانستند با وجود فشارهای سیاسی و فرهنگی، هویت تاریخی و فرهنگی خویش را حفظ کنند؟ همین پرسش، ساختار روایت او را شکل داد. نکته مهمتر آنکه زرینکوب در بازنگری بعدی بر این اثر، نشان داد که تاریخنگاری علمی به معنای پذیرش تغییر و نقد خود است. او بیپروا اعتراف کرد که شور جوانی در نگارش نخستین نسخه کتاب سبب برخی یکسونگریها شده و سپس کوشید با نگاهی واقعبینانهتر و سندمحورتر، آن کاستیها را برطرف سازد. این رفتار پژوهشی، خود درسی است درباره صداقت علمی و اهمیت تجدیدنظر در تحلیلهای تاریخی.
روش زرینکوب را میتوان ترکیبی از دقت سندی و تحلیل تطبیقی دانست. او به سراغ منابع اولیه میرفت، بهویژه متون تاریخی و ادبی که در کتابخانههای ایران و جهان در دسترس بود، و با مقایسه روایتها میکوشید تصویری جامع و چندلایه بسازد. همین دقت سندی سبب شد آثارش نه فقط در ایران بلکه در مجامع علمی خارج نیز اعتبار پیدا کند. او در عین حال از تکیه صرف بر دادههای خام پرهیز میکرد و میکوشید آنها را در بستر اجتماعی و فرهنگی تحلیل کند. این رویکرد، یادآور کار مورخانی چون ادوارد گیبون و ارنست رنان است که تاریخ را نه روایت خشک حوادث، بلکه روندی اجتماعی–فرهنگی میدیدند. تفاوت عمده در آن بود که زرینکوب برخلاف مورخان غربی که غالباً از منظر بیرونی به فرهنگها مینگریستند، خود از درون یک فرهنگ بومی سخن میگفت و در عین حال تلاش میکرد معیارهای علمی را رعایت کند. این تلفیق درونی–بیرونی، یکی از نقاط قوت منحصربهفرد اوست.
آثار ادبی زرینکوب نیز وجه پژوهشی او را آشکار میسازند. وقتی «از کوچه رندان» را مینویسد، در واقع حافظ را نه فقط بهعنوان شاعری فردی بلکه بهمثابه نماد یک دوران و آینهای از فضای اجتماعی و فرهنگی زمانهاش تحلیل میکند. او با بررسی ساختار ایهام، مضمونهای عاشقانه و عرفانی و زمینه تاریخی شیراز، نشان میدهد که شعر حافظ را نمیتوان جدا از بستر اجتماعی و فرهنگی آن فهمید. این روش، همپای دستاوردهای نقد ادبی مدرن است و در عین حال رنگ و بوی بومی دارد. مقایسه آثار او با کارهای ادوارد براون در حوزه شعر فارسی جالب است: براون با نگاهی مستشرقی بیشتر به گردآوری و معرفی بسنده میکرد، در حالی که زرینکوب در تلاش بود میان شعر و تاریخ اجتماعی پیوند برقرار کند و نشان دهد که ادبیات بخشی از زیست فرهنگی جامعه است.
در «سر نی» نیز همین روش دیده میشود. او مثنوی مولوی را نه فقط متن عرفانی بلکه گفتمانی میبیند که در دل تاریخ و فرهنگ اسلامی شکل گرفته است. تحلیل شخصیتها، مبانی فکری و تأثیرات فرهنگی در این اثر، نشاندهنده آن است که زرینکوب از ادبیات بهمثابه منبعی برای فهم تاریخ اندیشه استفاده میکرد. چنین نگاهی موجب شد آثار او در حوزه تطبیق میان تاریخ، ادبیات و فلسفه برجسته شوند. پژوهشگری که بتواند شعر صوفیانه را هم در سطح زبانی و هم در سطح تاریخی–اجتماعی تحلیل کند، در فضای علمی ایران کمنظیر است.
یکی از ویژگیهای برجسته زرینکوب آن بود که هیچگاه میان هویت ملی و روش علمی تعارضی نمیدید. او از یکسو به شدت به میراث ایران باستان و فرهنگ اسلامی ایران وفادار بود و از سوی دیگر میدانست که وفاداری حقیقی زمانی معنا دارد که بر پایه مستندسازی و تحلیل بیطرفانه باشد. در واقع، زرینکوب نشان داد که میتوان هم ایراندوست بود و هم پژوهشگر علمی؛ بیآنکه یکی فدای دیگری شود. این همان نقطهای است که بسیاری از نویسندگان ملیگرا یا محققان صرفاً دانشگاهی بدان دچار میشدند: گروهی در دام شور و احساس میافتادند و گروهی دیگر در بیتفاوتی نسبت به هویت ملی. زرینکوب میان این دو قطب تعادلی خلاق برقرار کرد.
فرهنگ و هویت لرستان نیز در شکلگیری این تعادل بیتأثیر نبود. تجربه زیسته در بروجرد و آشنایی با سنتهای فرهنگی و زبانی منطقه، به او آموخت که تاریخ و ادبیات هر قوم را باید در بستر اجتماعی و جغرافیایی آن فهمید. همین نگاه به «محیط» بود که بعدها در آثار ملی او نیز دیده شد. اگر او به تاریخ ایران در دو قرن نخست اسلام توجه میکند یا به حافظ و مولوی، همواره حساسیت نسبت به زمینه اجتماعی و فرهنگی آثار در تحلیلش مشهود است؛ حساسیتی که ریشه در تربیت محلی و درک زیستجهان بومی داشت. از این منظر، زرینکوب را میتوان پژوهشگری دانست که از یک اقلیم محلی برخاست اما افقی ملی و حتی جهانی یافت.
تأثیر زرینکوب تنها در آثار مکتوب خلاصه نمیشود. او در مقام استاد دانشگاه و پژوهشگر، نسلی از دانشجویان را با روش علمی آشنا کرد. تدریس تاریخ اسلام، تاریخ ادیان و تاریخ تصوف اسلامی در دانشگاه تهران، و سپس دعوت به تدریس در دانشگاههای آکسفورد، سوربن، پرینستون و کالیفرنیا، نشان میدهد که دانش او در سطح جهانی نیز شناختهشده بود. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، روشی بود که او در آموزش به کار میبرد: تأکید بر مطالعه منابع اولیه، مقایسه روایتها، پرهیز از داوری شتابزده و در عین حال پیوند دادن دادهها با مسائل کلان فرهنگی. بدینترتیب، شاگردانش نه فقط اطلاعات تاریخی بلکه الگویی از پژوهش علمی آموختند.
در تحلیل نهایی، زرینکوب را میتوان در چهار سطح ارزیابی کرد: نخست، در سطح روش، او نماینده تاریخنگاری سندمحور و تطبیقی در ایران معاصر است؛ دوم، در سطح محتوایی، آثارش کوششی است برای فهم نسبت ایران با اسلام و نسبت ادبیات با تاریخ اجتماعی؛ سوم، در سطح هویتی، او نشان داد که پژوهش علمی میتواند با تعهد ملی و فرهنگی همراه باشد؛ و چهارم، در سطح جهانی، توانست در کنار همتایان خارجی چون گیبون و براون، سهمی در معرفی تاریخ و ادبیات ایران داشته باشد. با این حال، نقد منصفانه ایجاب میکند که به محدودیتهای او نیز اشاره شود: برخی آثارش، بهویژه در حوزه تحلیل ادبی، گاه تحتتأثیر زیبایی متن دچار ادبینویسی میشود و از صلابت تحلیلی فاصله میگیرد؛ همچنین در برخی مباحث تاریخی، تمرکز بیش از حد بر هویت ملی میتواند خوانشهای جایگزین را کمرنگ سازد. اما این محدودیتها در مقایسه با دستاوردهای گسترده او اندک مینمایند.
زرینکوب در نهایت الگویی است برای آنکه چگونه میتوان در فضای علمی ایران معاصر، تلفیقی از پژوهش دقیق، تحلیل منطقی و تعهد فرهنگی را به نمایش گذاشت. خواندن آثار او نه فقط ما را با تاریخ و ادبیات ایران آشنا میکند، بلکه الگویی از شیوه پژوهش نیز به دست میدهد: آغاز از مسئله، رجوع به منابع معتبر، تحلیل تطبیقی، پرهیز از اغراق و در عین حال توجه به پیوندهای فرهنگی. چنین الگویی امروز نیز میتواند الهامبخش پژوهشگران باشد که چگونه میان وفاداری به هویت و التزام به روش علمی تعادل برقرار کنند.
از این منظر، عبدالحسین زرینکوب نه تنها یک مورخ یا ادیب، بلکه مرجع فکری برای فهم فرهنگ و هویت ایرانی است. آثار او سندی است از اینکه پژوهش علمی میتواند در عین دقت و استواری، حامل مسئولیت فرهنگی نیز باشد. او از دل لرستان برآمد، در پهنه ایران بالید و در افق جهانی شناخته شد، اما همواره کوشید تا گذشته را با حال و هویت محلی را با ملی پیوند زند. همین تلفیق است که او را به یکی از اثرگذارترین چهرههای فرهنگی ایران معاصر بدل کرده و مطالعه آثارش را برای هر پژوهشگر تاریخ و ادبیات، ضرورتی انکارناپذیر ساخته است.
شیرزاد بسطامی، نویسنده، پژوهشگر و دکتری تاریخ ایران باستان
منبع: ایبنا