- مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب - https://mirasmaktoob.com -

رشیدالدین و روایت بغدادى در مورد حمله مغول

میراث مکتوب – آنچه در ادامه می‌خوانید مقالۀ یوسف الهادی با عنوان «رشیدالدین و روایت بغدادى در مورد حمله مغول» است که در مراسم رونمایی از جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام) ارائه شد.

یادآوری: این نوشتار چکیدۀ فارسی مقالۀ مفصّل «رشیدالدین وروایه البغدادیه» است که همراه با ذکر منابع و مآخذ آن بزودی از سوی مرکز پژوهشی میراث مکتوب چاپ خواهد شد. استناد به این چکیده در پژوهشها مستلزم مراجعه به اصل عربی مقاله است.

از بررسی هایی که نویسندۀ این مقاله در باره حملۀ مغولان به قلاع اسماعیلیان در ایران و سپس از آنجا به بغداد، پایتخت خلافت اسلامى خلال سالهای ۶۵۰ هـ، به بعد به عمل آورده، دو روایت در تاریخ مذکور است:

۱٫ روایت اوّل: معروف است به روایت بغدادى، به نقل از مورّخان اهل بغداد که تا قبل از حملۀ مغول در سایۀ حاکمیت عباسیان زندگى می‌کردند، و در هنگام حملۀ مغول به بغداد و نیز پس از آن، در صحنه حاضر و ناظر وقایع و حوادث آن زمان بودند.
برتری این روایت بر روایتهای دیگر این است که این روایت مستند به مدارک و شواهد عینی است و راویان، خود شاهد جزئیات وقایع بوده، و منقولات ضد و نقیضی در آنها راه ندارد، و از تعصبات مذهبی و قومی به دور است.

۲٫ روایت دوم: روایتی است که مورّخان شامی/ مصری دهها سال پس از وقوع حوادث تاریخی نقل کرده‌اند. طبعاً این روایاتِ تاریخی دستخوش تغییرات و تحریفات مورّخان شده است. اغلب این روایات از سوی شاگردان شیخ ابن تیمیۀ حنبلی و مریدانش از جمله شمس الدین ذهبی شافعی و ابن کثیر شافعی روایت شده است، و بعد از آنها مورّخان دیگر، مسائل جدیدی را به آن اضافه و مسائلی را از آن حذف کرده اند. این روایاتِ جعلی چنان شهرت یافت که گویی همان روایت حقیقی است و مع الاسف تاکنون مورد استناد بعضی نویسندگان معاصر می‌باشد.

نقطۀ ضعف این روایت این است که برخی از نویسندگان آن در زمان وقوع حوادث حتى متولد هم نشده بودند. روایتِ این نویسندگان بیشتر بر شایعات متکی بوده، و گاه آنقدر مختصر و کوتاه است که موجب ایجاد ابهام در بیشتر جزئیات حوادث شده است. نقطۀ ضعف مهم دیگر آن آمیختگی این روایت‌ها با تعصب مذهبی است.

مشهورترین راوی روایت بغدادی ابن فوطی حنبلی است که شمس الدین ذهبی در مورد او چنین گفته است: «در علم تاریخ و اخبار وقایع ملل بر علمای تمام سرزمینها برتری دارد. او در علم تاریخ تألیفاتى دارد به خط زیبا با بیانی رسا که تعداد آنها، معادل یک بار شتر است. او کتابهاى بى شمارى را خوانده، و زمانی متصدّى کتابخانه رصدخانۀ مراغه بوده و بعد از آن مدتی مسؤولیت کتابخانۀ مدرسۀ مستنصریه را بر عهده داشته است. در حملۀ مغول به بغداد ابن فوطى و برادرش به اسارت مغولها در آمدند و مدت سه سال در زندان بودند.

ابن فوطى در کتاب خود، به مورّخان معروف بغدادى، مانند ابن الساعی شافعى و ابن الکازرونى استناد کرده است و آن دو از شاهدان عینی حملۀ مغولان بودند. نویسندۀ این مقاله برای این سه مورّخ بغدادى نام «مثلث طلایى مورّخان بغداد» را برگزیده است.
موضوعى که بر اهمیت این مورّخ، یعنى ابن فوطى، می‌افزاید این است که او روابط وسیع و گسترده ای با رجال بزرگ دو دولت عباسى و مغولى داشته است. از جمله این افراد می‌توان به علاء-الدین عطاملک جوینى؛ نصیرالدین طوسى؛ غیاث الدین ابن طاووس، دانشمند شیعى معروف؛ ابن-طقطقى، امامىِ مورّخ؛ و عالِم نامدار قطب الدین شافعى ـ که کتاب مهم او به عنوان اخبار مغولان در انبانه قطب به چاپ رسیده است، اشاره کرد.

البته در این میان آنچه براى ما اهمیت دارد، رابطه ابن فوطی با وزیر و مورّخ رشیدالدین همدانى و دیگر افراد خاندان اوست. ابن فوطی برای رشیدالدین و خاندان او احترام زیادی قائل بود.
ابن فوطی به همراه یکى از علماى معاصر خود در بغداد یکى از نسخه هاى کتاب جامع التواریخ را با نسخه دیگرى از این اثر مقابله مى کند. وی با جستجوى طولانی در نوشته هاى رشیدالدین به اطلاعاتی درباره وقایع حمله مغول به عراق دست می‌یابد که از روایت بغدادی حکایت دارد.

این دو دانشمند بزرگِ تاریخ (رشیدالدین و ابن فوطی) که هر دو از حس کنجکاوى زیادی برخوردار بودند، با هم ملاقاتی داشته اند. این ملاقات موجب شد که این وزیر مورّخ که صاحب پروژه عظیم جامع التواریخ بود، با ابن فوطى، مورّخِ بى نظیر، تبادل اطلاعات داشته باشد.

با اینکه رشیدالدین مى توانست از نوشته هاى دو موّرخ صاحب نام، یعنی وصّاف الحضره و منهاج سراج جوزجانی استفاده کند، یا اینکه از وصّاف درخواست نماید که جزئیات واقعه را جمع آورى کند و خود آن را به تحریر در آورد، ولى او این کار را نکرد و در عوض کوشید از روایت بغدادى که اصالت دارد، استفاده کند.
روایت بغدادى به ما می‌آموزد که خروج از چارچوب این روایت منجر به رسیدن به تناقض و اشتباهات فاحش مى شود، به طور مثال قطب الدین یونینی مورّخ می‌نویسد: «تاتارها به رهبرى بایجو نویان با لشکر عظیم که در آن عده زیادى از کرخ بودند» به عراق رفتند. پس از گذشت بیش از ۲۰۰ سال، مورّخ مصرى ابن تغرى بردى حنفى قبل از کلمه «کرخ» کلمه «اهل» و بعد از آن کلمه «رافضه» را قرار داد و آن را به صورت «اهل کرخ رافضه» درآورد؛ یعنی اهلِ کرخ شیعه. این کار موجب شد از آن سالها تاکنون ناسزاگویی و بدگویی نسبت به اهل کرخ به عنوان شیعه ادامه یابد، و چنین بیان کنند که شیعیان توطئه کردند و با مغولان براى سرنگونی خلافت اسلامى عباسى و کشتار دسته جمعى مسلمانان همدست شدند.

صحیح این کلمه «کرخ» نبوده بلکه «کرج» بوده است، یعنى «اهل گرجستان» که واقعا آنها با لشکری همراه مغول به بغداد حمله کردند.

این اشتباه که ناشى از جا به جایی یک نقطه بوده است، نویسندگان اروپایی و در پی آنان نویسندگان شرقى، مانند عباس اقبال آشتیانى، و سرکار خانم دکتر شیرین بیانی را به اشتباه افکنده است.

برای مثال عباس اقبال آشتیانی در مورد وزیر عباسى مؤیدالدین ابن علقمى اینچنین می‌نویسد: «ابن علقمى که ایرانى و شیعى بوده است ــ علاوه بر کینه ای که به خلفاى عباسی و اهل سنت داشته ــ از غارت محلّه کرخ و بارگاه امام موسى کاظم و قتل شیعیان بغداد متأثر شد».

لازم است گفته شود بسیارى از مؤرخان سنّى متعصّب، واقعه هجوم لشکر عباسى را ـ که به دستور خلیفه مستعصم به محله شیعه نشین کرخ در سال ۶۵۴ هـ اتفاق افتاد ـ به حمله مغول ربط داده اند و گفته اند که ابن علقمی وزیر با مغول تماس گرفت و آنها را برای حمله به عراق تشویق کرد.

حقیقت این است که هولاکو از سال ۶۵۰ هـ براى حمله به ایران و عراق حرکت کرده بود؛ بنابر این، هیچ ارتباطى میان حرکت او و وقایع سال ۶۵۴ هـ در بغداد وجود ندارد.

در بیان عباس اقبال چنین به نظر می‌رسد که او در مورد ابن علقمى ایرانى، میان دو نام خلط کرده است: یکى وزیر مؤیدالدین محمد ابن العلقمى؛ و دیگری وزیر مؤید الدین محمد ابن القمی.
سخن عباس اقبال که گفته: ابن علقمى به خلیفه عباسیان و اهل سنّت کینه داشت، سخن درستی نیست؛ زیرا این وزیر به دو خلیفه زمان خود خدمت کرد و به هر دوی آنها علاقه داشت و خود نیز نزد آنها محبوب بود، و دلیلی برای خیانت کردن نداشت.

اما نمونه دوم از دکتر شیرین بیانی است. او در کتاب دین و دولت در دوره مغول نیز دچار همین اشتباهات شده است. زیرا در نوشته های خود به سخن عباس اقبال و برخی از خاورشناسان استناد می‌کند.

من صرفاً به مندرجات صفحات ۲۰۸ تا ۲۵۱ اشاره می‌کنم که درباره سرنگونی دولت عباسی است. ایشان می‌نویسند: «قدرت روزافزون شیعه از حالت محرمانه و تقیه کم کم بیرون آمد و به دنبال انتقام جویی گشت» (ص ۲۰۸)

این نویسنده با وجودی که به منابع معتبری همچون: کتاب الحوادث، جامع التواریخ، و تاریخ گزیده استناد کرده، ولی متأسفانه به برخی منابع غیر معتبر مانند نوشته های منهاج سراج و خواندمیر و تستری نیز استناد می‌کند، و این باعث ضعف بسیاری در این فصل از کتاب شده است.

به جز منهاج سراج که در آن روزگار می‌زیسته، ولی در موقعیت مکانی بسیار دور (در شهر دهلی)، سایر منابع در زمانی پس از وقوع این واقعه به نگارش درآمده اند.

او در صفحه ۲۱۴ کتاب خود می‌نویسد: «نقش تشیع در این میان این است که می‌بایست از جمله موجبات درجه اول سقوط خلافت به حساب آید. ایرانیان در طی قرون زندگی تاریخی خود، پس از فتح ایران به دست اعراب، هیچ گاه از این معنی غفلت نکرده بودند که در عین حفظ اسلام، هویت ملّی و فرهنگی خویش را نیز حفظ کنند. از سوی دیگر ایرانیان از همان آغاز جزء پیشروان تشیع بودند، و اقلیت بسیار مهمی که از این ملّت تشکیل شد، ایران را به صورت کانون شیعه درآورد.

شیعیان برای به چنگ آوردن قدرت بلامنازع و به دست آوردن آنچنان حکومت مستقلی که فرمان رسمیت یافتنش از خارج صادر نشود، به دلیل فقدان نیروی جنگی، راهی جز مبارزات سیاسی در پناه عقیده نیافته، و با پیش کشیدن اصل تقیه به مبارزه منفی و مخفی متوسّل شده بودند».

تذکر کوچکی که می‌توان به این نویسنده محترم داد، این است که ایرانیان در آن زمان سنّی مذهب، و شیعیان اقلیتی کوچک بودند.
تشیع هیچ نقشی در سرنگونی خلافت عباسی نداشته، بلکه اهل بغداد، اعم از شیعه و سنی از شهر خود با شهامت و فداکاری دفاع کردند و این امر در نوشته های رشید الدین ذکر شده اشت.

گفتنی است که خلیفه مستعصم عباسی و دو تن از فرماندهان بزرگ نظامی او (دویدار کوچک و سلیمان شاه) سربازان مقامات مردمی را به مغولان تحویل دادند تا آنها را سر به نیست کنند.
اعتقادی که این نویسنده محترم قبل از نوشتن کتابش داشته این است که مسلمانان شیعه، اعم از عرب و ایرانی، همگی توطئه گر و به دنبال سرنگونی حکومت عباسی بودند، و این اعتقاد باعث شده است تا این نویسنده چنین بیان کند: «هنگام رسیدن خبر ورود هولاکو به عراقِ عجم و اردو زدن در همدان، به منظور حمله به بغداد، علمای شیعه شهر حلّه که از معتبرترین روحانیان این فرقه به شمار می‌رفتند، چون سدیدالدین الحلّی یوسف بن مطهّر حلّی؛ سیّد مجدالدین محمّد بن طاووس حلّی و فقیه شمس الدین بن محمّد بن ابی العز تصمیم گرفتند که نزد هولاکو روند و او را به کاری که در پیش داشت، تشویق و با مغولها بیعت کنند».
جای تعجّب است که این نویسنده خبر رفتن علمای شیعه حلّه را به کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نسبت داده، در صورتی که چنین مطلبی در این کتاب ذکر نشده و این نویسنده دچار لغزشی آشکار شده است؛ زیرا ابن ابی الحدید تألیف کتاب شرح نهج البلاغه را در سال ۶۴۹هـ به اتمام رسانده است، یعنی ۷ سال قبل از رسیدن هیأت علمای شیعه حلّه نزد هولاکو که در نزدیکی بغداد و نه در همدان رخ داده است، و آنها با هدایا و مبالغی زیادی پول نزد هولاکو رفتند تا او را از حمله به شهر حلّه منصرف کنند.
نویسنده، همچنین از شخصی یاغی به نام خلیل بن بدر نام می‌برد که علیه خلافت عباسی قیام کرد و چون نقل شده که این شخص از شهر خولنجان نزدیک نجف بوده، وی می‌نویسد که این شخص به احتمال زیاد شیعه بوده است. این در حالی است که او شیعه نبود، و شهر خولنجان نیز نزدیک کرمانشاه است و به نجف ارتباطی ندارد، و به احتمال قریب به یقین، کلمه نجف تصحیف کلمه دیگری است.

از اشتباهات دیگری که خانم دکتر شیرین بیانی مرتکب شده اند این است که گفته اند: هولاکو برای محاصره بغداد در سال ۶۴۷ هـ یگان نظامی فرستاد. و این در حالی است که قبل از سال ۶۴۹ هـ هولاکو هیچ گونه فعالیت نظامی علیه بغداد نداشته است، و فعالیت نظامی او بعد از به قدرت رسیدن برادرش منکو قا صورت گرفته است که او را مأمور این کار کرد و مأموریتهای نظامی دیگری نیز به او سپرد.

اشتباه دیگر نویسنده این است که می‌نویسد: «وزیر ابن علقمی و یاران او ـ که تعدادی از اینها ایرانی بودند ـ معتقد به سازگاری و قبول فرمانروایی آن …» این در حالی است که مورّخان حتى از یک نفر ایرانی هم که با ابن علقمی همکاری داشته باشد، نام نبرده اند، و سند این خبر برای ما مشخص نیست.
در این باره خبری داریم از ابن فوطی حنبلی که می‌گوید: دو نفر از علمای غیر شیعه بغداد نزد خلیفه مستعصم بودند: یکی از آن دو قاضی القضاه شافعیه بود، و دیگری از استادان فقه حنفی در بغداد؛ یعنی: شهاب الدین زنجانی و عبدالله تهرانی. آن دو، برخی از علمای بغداد را که به نظر آنها «اهل عناد و فساد» بودند، تحویل مغولان می‌دادند تا به دست آنان کشته شوند.
خانم دکتر بیانی در ادامه می‌افزاید: «مقام ابن علقمی نزد مغولها بالا رفت و او را در مقام وزارت ابقا کردند» (ص۱۹۷).
منظور خانم دکتر بیانی از این سخن این است که به دلیل همکاری ابن علقمی با مغولان این منصب را به او ارزانی داشته اند، درحالی که حقیقت آن است که نه تنها ابن علقمی شیعی را در وزارت منصوب کرده بودند، بلکه بسیاری از شخصیتها، اعم از حنفی، شافعی، نصرانی و علوی که نزد خلیفه مستعصم سمت هایی داشته اند، از سوی مغولان نیز به سمت های مختلف منصوب شده اند. قدرت واقعی در عراق زیر سلطه مغول به دست شخصی به نام علی بهادر بود. او فرمانده نظامی مغولان و به طور قطع از اهل سنّت بود، و به قول مورّخان بغدادی مسلمانی خوب بود و نماز تراویح را ترک نمی کرد.

من از خانم دکتر درخواست می‌کنم نتیجه تحقیقات پژوهشگر سعودی آقای دکتر سعد غامدی را مطالعه کنند. غامدی می‌گوید : «اشخاصی که به ابن علقمی تهمت زدند مورّخان سنّی متعصب و تندرو بوده اند و همه تهمتهایی که به او زده اند، برخاسته از تعصب مذهبی و گرایشهای ستمگرانه و احساسات ظالمانه نسبت به این وزیر مسلمان شیعی مذهب بوده است. از این رو، نه تنها به این روایتها باید با شک و تردید نگریست، بلکه باید آنها را به طور کلی مردود دانست، زیرا مبتنی بر اساس علمی دقیق و محققانه نیست».

یادآور می‌شود مراسم رونمایی از دورۀ سه جلدی جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام) اثر خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی و نکوداشت استاد محمد روشن، مصحح دورۀ ۱۵ جلدی این کتاب ارزشمند با حضور گروهی از پژوهشگران و استادان، چهارشنبه (چهارم دی) در مجتمع فرهنگی باغ زیبا برگزار شد.

[1]
[2]